FA
EN
AR
Применять
Меню
Нефтяном технологическом университете
Около
АКАДЕМИЧЕСКИЙ
ИССЛЕДОВАТЬ
СТУДЕНЧЕСКАЯ ЖИЗНЬ
МЕЖДУНАРОДНЫЕ ДЕЛА
Прием
Топ выпускников
Time :
00:00
Дата :
25.12.2017
Visited: :
13890
روایتی تازه از اسارت شهید محمد جواد تندگویان
در بيست و ششمين روز از خرداد ماه سال 1329 در محله خانيآباد تهران پا به عرصه جهان گشود. كودكي كه قدمهايش نويد بركت و سعادت ميداد. نام او را محمد جواد نهادند تا همان راه اهلبيت را پيشه كند. خانوادهاي ساده با معيارهاي والا از جنس دين و شريعت. او در محيط بيآلايش خانواده با پدري كفاش آموخت که زندگي و هدف واقعي تجمل و رفاه نيست، او بايد راه سعادت را جور ديگري طي مينمود. راهي كه در لحظه لحظه اش ياد خدا و حب اهلبيت ترسيم شده است. آن روزهايي كه پدر دست جواد كوچك را گرفت و با خود راهي مسجد محل كرد تا بياموزد رسم خداشناسي را. او همراه پدر ميشد تا گوشش با نواهاي عارفانه و نيايش معبود آشنا شود. او ميرفت تا درس خضوع و خشوع در برابر حق را در سرشتش نهادينه كند.
بزرگ و بزرگتر شد تا پا در مسير علمآموزي گذاشته و راه معيشت را پيش گيرد، هوش و ذکاوتش زبانزد بود، جواد علاوه بر اینکه امتياز جهت اعزام به خارج از كشور به عنوان سهميه بانك ملي را کسب کرده بود، ولي سرنوشت، او را راهي جنوب و سرزميني از جنس نفت و آتش كرد، تا مسیر سعادتش اینگونه رقم بخورد.
محمد جواد تندگويان؛ در سال 47 وارد دانشكده نفت آبادان شد تا در رشته مهندسي نفت بياموزد، دانشجويي كوشا و تيزهوش. بيشك نه تنها او بلكه هيچ يك از اساتيد و همدانشگاهي هايش نميدانستند روزي نام اين دانشجوي با انگيزه و پويا بر سر در اين دانشكده نصب خواهد شد، شايد هيچكس حدس نميزد او سرانجام درست در 30 سالگي وزير نفت ايران خواهد شد.
همين عنوان هم بود تا او در اين مسير پر ز مسئوليت و به منظور رسيدگي و بازديد از تاسيسات نفتي، راهي سرزميني شود كه توپ و خمپاره و باروت، خوراك لحظههاي تلخ مردمانش شده بود، او وقتي كولهبارش را براي اين سفر اداري ميبست، گويي ميدانست سفر به درازا ميكشد، تلفن را برداشت تا براي آخرين بار صداي دلنشين پدر را بشنود و براي هميشه با او وداع کند. در اين سفر وزير جوان نفت ايران به همراه عدهاي از همكارانش در جاده ماهشهر به آبادان، توسط نيروهاي مزدور عراقي اسير و پس از سالها بيخبري در نهايت غربت همچون همرزمان دليرش به مقام والاي شهادت نائل گشت.
روايتهاي متعددي از نحوه اسارت و شهادت اين بزرگمرد تاريخ شنيدهايم، اكنون ميشنويم روايتي تازه را از زبان مردی عراقي كه خود در لحظه اسارت شهيد تندگويان حضور داشته و هنوز پس از گذشت سي و اندي سال ميپندارد وزير اسبق نفت ايران، كه در آن روز اسير شد بعدها آزاد شده و به وطن بازگشته است.
داستان شنيدنياست، اولين روز از آغاز سال نو ميلادي 2013، مصادف با يازدهم دي ماه 1392 شمسي، دو تن از كارمندان دانشگاه صنعت نفت به منظور زيارت سرور و سالار شهيدان، اباعبدالله الحسين راهي كربلا شدند پس از زيارت جهت استراحت و رفع خستگي در يكي از موكبها به نام علي اكبر (ع) كه مربوط به اهالي استان ميسان در شهر عماره ميشد، اسکان یافته و با شخصي به نام عبدالامير محمد چعباوي آشنا شدند.
اندكي نگذشته بود که آن مرد متوجه شد، اين دو مرد ايرانيتبار هستند، وليكن توانايي تكلم به زبان عربي را هم دارند. سبب ميشود تا سر صحبت را باز كند و برود به سالهاي دور و نه چندان خوش خاطره، منظور همان روزگاريست كه جنگ آغاز شد و ويراني سوغات اولش بود.
او بي هيچ مقدمهاي سراغ وزير نفت وقت آن سالها را ميگيرد و جوياي احوالش ميشود؛ محمد جواد تندگويان!
دو كارمند ايراني دانشگاه نفت، كنجكاو و مشتاق از او دليل اين آشنايي را ميپرسند و او اينگونه خود را معرفي ميكند:
من در اوايل جنگ ايران و عراق عضو نيروهاي كماندويي دريايي، گردان 7 گروهان 440 به عنوان گروهبان يكم خدمت ميكردم. يك روز ناگهان متوجه شديم نيروهايي ايرانی جهت بازديد و بررسي لولههاي نفت وارد پادگان شدهاند. آنها از همهجا بيخبر و نميدانستند پادگان در تصرف نيروهاي عراق است. نيروهاي ما سريعاً به محاصرهشان پرداختند و آنها متعجب مانده بودند كه چطور اين سربازان به زبان عربي سخن ميگويند گويا تازه پنداشتند كه در دام دشمن افتادهاند.
تعدادشان 11 نفر بود، دستان و چشمهایشان را بسته بودند و سوار بر يك كاميون به نزد من آوردند، خوب به خاطر دارم آن جواني كه بعدها فهميدم وزير نفت ايران است يك پيراهن و زير پيراهني سفيد به تن داشت كه قسمتي از پيراهنش پاره شده بود. چهرهاش خوب در خاطرهام است، چشمانش و دستانش را به گونهاي دردآور بسته بودند. از او با زبان عربي پرسيدم ميتواني با من صحبت كني؟ سرش را به علامت منفي تكان داد. تا آن لحظه هيچكس نميدانست او وزير نفت ايران است.
از يكي از رانندهها به نام ناظم، كه يك مرد كٌرد زبان و از اهالي سليمانيه عراق بود پرسيدم؛ ميتواني به زبان فارسي صحبت كني كه در جواب گفت مقدار كمي و به صورت اشاره بله. سپس آن راننده كٌرد عراقي از تندگويان سوال كرد آيا شما يك رزمنده ايراني هستيد؟ او در جواب گفت من يك كارمند دولت و رزمنده نيستم. ما نيروي مردمي هستیم ما مسلح نیستیم، اين صحيح نيست كه شما با ما اينگونه رفتار ميكنيد. ناظم (راننده عراقي) پس از ترجمه صحبتهاي تندگويان، گفت كه وی وزير نفت ايران است.
يك نفر به نام عبدالصاحب شكر؛ استوار و از اهالي امارات كه در ارتش عراق خدمت ميكرد درخواست كرد كه هر 11 نفر اسير را سريعاً اعدام كنيد. من به شدت مخالف بوده و سعي كردم از اين كار جلوگيري كنم و صراحتاً ميگفتم آنها اسير هستند و اگر بخواهيد همچون كاري بكنيد، به فرمانده اطلاع و گزارش خواهم داد.
من دائم اصرار داشتم به آنها بفهمانم كه اين 11 نفر اسير در دستان ما هستند و هيچ گناهي ندارند، دوان دوان به طرف فرمانده شتافتم و فرمانده كل را كه يك سرهنگ عراقي شيعه بود را خبر كردم. عليرغم تيراندازي زيادي كه از سمت نيروهاي ايراني ميشد او به سرعت خودش را به اسراي ايراني رساند و پس از اطلاع از اينكه او وزير نفت است شروع به صحبت با زبان انگليسي كرد. از ايشان سوال كرد: آيا شما واقعا وزير ايران هستيد؟ بعد از شنيدن خبر تاييد آقاي تندگويان، براي اين 11 نفر نيروهاي حمايتكننده و محافظين خاص تدارك ديد و به شدت نگران بود كه به آنها آسيب و صدمهاي برسد. سرهنگ كه فرمانده كل گردان بود آنها را سريعاً به پادگان عقب و امنترين نقطه و در نهايت به بغداد منتقل كرد.
از آن روز به بعد ديگر هيچ اطلاعي از آن 11 نفر كه در ميانشان آقاي تندگويان بودند، نداشتم و هميشه ميخواستم از حالشان با خبر شوم. امروز كه از شما كارمندان وزارت نفت ايران ميشنوم او و ديگر يارانش هرگز از آن اسارت جان سالم به در نكردند عميقاً متاثرم و افسوس كه زمان غیرقابل بازگشت و قابل جبران نيست.
روحشان شاد و يادشان تا همیشه در خاطرات ميماند.
پيكر مطهر شهيد والا مقام محمد جواد تندگويان را سرانجام در آذر ماه سال 70 به ايران آوردند و در بهشت زهرا تهران به خاك سپردند.
روايت: ولي فروغينيا
نگارنده: مائده سادات دهدشتي
Ratings Average
 : 
3,83
 | 
Ratings Submitted
 : 
6
Tags
6.1.8.0
V6.1.8.0